عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

اولین کلمه....

پسرک کوچک من تقریبا از چهار ماهگی از خودت صداهایی که در میاری از آغون گذشته و به هجاها نزدیک شده بیشترین چیزی که میگفتی دَدَ ..... اِدِ ...... دادا بود اما الان چند روزیه (تقریبا از اولین روزای ورود به 8 ماهگی) یه کلمه ی جدید اضافه شده نمیدونم معنیش رو میفهمی یا نه اما گاهی کاملا واضح میگی  بابا خیلی شیرین و دوست داشتنی بود لحظه ی اولین کلمه ات این روزها اولین هات زیاد شده و هربار ما بهت زده از بزرگی یگانه ی بی همتا فقط خدا رو شکر میکنیم خدایا شکرت   ...
28 خرداد 1392

بوووووف

یه کار بامزه ای که موقع خوردن غذا میکنی اینکه به محض ورود قاشق به دهنت احساس خوش صدایی میکنی و شروع به آواز خوندن میکنی یه صدایی شبیه بوووووووووو و اینجوری تموم غذایی که تو قاشق هست میپاشی به اطراف!!!!! دقیقا نمیفهمم منظورت از اینکار چیه! اما تو کتاب همه ی کودکان باهوشند اگر... نوشته بود اینکارا تمریی واسه صحبت کردنِ!! راستی ترجیح میدی غذایی که تو ظرف برات بریزم سربکشی به جا اینکه با قاشق بخوری!!   ...
28 خرداد 1392

سرگرمی های تازه

تو ماهی که گذشت چندتا سرگرمی تازه پیدا کردی یکیشون خوردن انگشت شصت پاته!!!! وقتی خوابیده باشی پاتو میکشی بالا به سمت خودت و شروع میکنی به خوردنش وقتی که نشستی نود درجه خم میشی و سرتو میاری طرف پات و شروع میکنی به خوردنش!!! آخه مگه مزه انگشت شصت دست با شصت پا فرق داره؟! چرا اینقدر به خودت زحمت میدی عسلم؟! گاهی تو خونه کفش پات میکنم که نخوری انگشتت رو عصبانی میشه از اینکه نمیتونی بخوری انگشتت رو و سعی میکنی کفشت رو در بیاری ... ...
28 خرداد 1392

سومین مروارید

مبااااااااااااااااااااااااااارکت باشه عزیزکم بیست و پنجمین روز از خرداد آخر شب داشتی با باباجون بازی میکردی و میخندیدی یکدفعه در حال خندیدن یه مروارید کوچولو رو لثه ی بالایی ت دیدیم بله... سومین دندون دردونه ی من دندان پیشین مرکزی سمت چپ بالا........... بیست و پنجم خرداد نود و دو بالاخره سومین مرواریدت نمایان شد خیلی بخاطر این دندونت اذیت شدی خدا رو شکر که گذشت   ...
28 خرداد 1392

ایلیای من حماسه آفرید

روز بیست چهارم خرداد انتخابات ریاست جهوری ایلیای من به عنوان یک رای اولی حماسه آفرید واسه رای دادن رفتیم مدرسه ی قدیمی باباجون اینجا هم جلوی در مدرسه اس پسرکم امسال سهیم بودی تو تعیین سرنوشت کشورت ...
28 خرداد 1392

هفت ماهگی

ایلیا جان ماهی که گذشت ماه شروع غذای کمکی بود غذا دادن رو از فرنی شروع کردیم و بعد کم کم غذاهای دیگه رو اضافه کردیم حریره بادوم ... حریره ی چهار مغز...سوپ ... سرلاک برنج و شیر.... سرلاک گندم و شیر و گاهی آب سیب تو این ماه دندونای بالا خیلی اذیتت کردن هرچقدر برای در آووردن دندونای اولت اذیت نشدی و راحت مرواریدای کوچولوت نمایان شدن اینبار اذیت شدی بیمار شدنت یکی از تلخ ترین اتفاقای هفت ماه اخیر بود یه جورایی درمونده شده بودم از اینکه هیچ کاری از دستم بر نمیومد اما شکر خدا بعد از یه هفته کم کم بهتر شدی شیطون تر شدی گردش رو خیلی دوست داری و هر وقت ماشین آقاجون و بابایی رو میبینی...
28 خرداد 1392

عذر تقصیر

ایلیای من عذر تقصیر برای قصور در نوشتن روزمرگی های هفتمین ماه زندگیت این روزها دستم همراهی نمیکرد برای ثبت خاطراتت میدانم آنقدر بزرگی که میبخشی مرا ...
28 خرداد 1392
1